نویسنده: محمدرضا افضلی




 
بوشناسان‌اند حاذق در مصاف *** تو به جلدی‌های هو کم کن گزاف
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز *** از دم تو می‌کند مکشوف راز
گل شکر خوردم همی گویی و بوی *** می‌زند از سیر که یافه مگوی
هست دل ماننده خانه‌ی کلان *** خانه‌ی دل را نهان همسایگان
از شکاف روزن و دیوارها *** مطلع گردند بر اسرار ما
از شکافی که ندارد هیچ وهم *** صاحب خانه ندارد هیچ سهم
از نبی برخوان که دیو و قوم او *** می‌برند از حال انسی خفیه بو
از رهی که انس از آن آگاه نیست *** ز آن که زین محسوس وزین اشباه نیست
در میان ناقدان زرقی متن *** با محک ‌ای قلب دون لافی مزن
مر محک را ره بود در نقد و قلب *** که خدایش کرد امیر جسم و قلب
چون شیاطین با غلیظی‌های خویش *** واقف‌اند از سرّ ما و فکر و کیش
مسلکی دارند دزدیده درون *** ما ز دزدی‌های ایشان سرنگون
دم به دم خبط و زیانی می‌کنند *** صاحب نقب و شکاف روزن‌اند
پس چرا جان‌های روشن در جهان *** بی‌خبر باشند از حال نهان
در سرایت کمتر از دیوان شدند *** روح‌ها که خیمه بر گردون زدند
دیو زدانه سوی گردون رود *** از شهاب محرق او مطعون شود
سرنگون از چرخ زیر افتد چنان *** که شقی در جنگ از رخم سنان
آن ز رشک روح‌های دل‌پسند *** از فلکشان سرنگون می‌افکنند
تو اگر شلی و لنگ و کور و کر *** این گمان بر روح‌های مه مبر
شرح دار و لاف کم زن جان مکن *** که بسی جاسوس هست آن سوی تن
«بوشناسان» مردان حق‌اند که بر باطن همه اشراف دارند؛ جواسیس القلوب‌اند. «همسایگان» کسانی هستند که از دل ما بی‌خبر نمی‌مانند. در ابیات بعد می‌بینیم که مقصود، تنها خاص بوشناسان و مردان حق نیست، شیطان و یاران او هم از درون ما خبر دارند. «نُبی» قرآن است و مولانا به آیه‌ی 27 سوره‌ی «اعراف» نظر دارد: (...إِنَّهُ یرَاكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیثُ لَا تَرَوْنَهُمْ...)؛ شیطان و یارانش شما را می‌بینند، از جایی که شما آنها را نمی‌بینید. «زین محسوس و زین اشباه نیست»، یعنی از نوع این راه‌های قابل رؤیت و همانند جریان‌های زندگی این جهانی نیست. «ناقدان» مردان حق‌اند، زیرا محک وجود ما و اعمال و اظهارات ما را ارزیابی می‌کنند. جان کلام این است: وقتی شیاطین مطابق قرآن می‌توانند از باطن ما آگاه شوند، چرا ممکن نباشد که مردان حق به باطن ما راه یابند. نفوذ دزدانه‌ی شیاطین در ما، ما را به گمراهی می‌افکند. شیاطین در ما خبط و زیانی ایجاد می‌کنند و ما را به آن وادار می‌کنند. «جان‌های روشن» مردان حق‌اند که حق در باطن آنها روزنی از نور معرفت گشوده است. «شهاب محرق» ستاره‌ی دنباله‌دار است که در آسمان، شیطان را دنبال می‌کند. «روح دل پسند» روحی است که دل پاک به سویش میل دارد و در بیت بعد «روح مه»، یعنی روح بزرگ و به معنای روح مردان حق است که شهاب آسمان به اراده‌ی آنها شیطان را سرنگون می‌کند. «رشک» ترجمه‌ی اصطلاح غیرت است و مردان حق نمی‌خواهند که شیطان یا هر نااهل دیگر به عالم بالا راه یابد. «جاسوس» آگاهان‌اند.

این طبیبان بدن دانش‌ورند *** بر سقام تو ز تو واقف‌ترند
تا ز قاروره همی بینند حال *** که ندانی تو از آن رو اعتلال
هم ز نبض و هم زرنگ و هم ز دم *** بو برند از تو بر هر گونه سقم
پس طبیبان الهی در جهان *** چون ندانند از تو بی گفت دهان
هم زنبضت هم ز چشمت هم ز رنگ *** صد سقم بینند در تو بی‌درنگ
این طبیان نوآموزند خود *** که بدین آیاتشان حاجت بود
کاملان از دور نامت بشنوند *** تا به قعر باد و بودت در دوند
بلکه پیش از زادن تو سال‌ها *** دیده باشندت تو را با حال‌ها

مردان خدا طبیبان روحانی‌اند، بیماری‌های درونی و شخصیتی انسان‌ها را از روی علائمی تشخیص می‌دهند. با آنها به راستی هم سخن شوید. طبیبان با نگریستن به رنگ و علائم ادرار، حالاتی را می‌یابند که تو هرگز بیماری خود را مربوط به آن نمی‌دانی. «نبض و چشم و رنگ» علائم باطنی است که مرد حق آنها را می‌بیند. «این آیات»، یعنی علائم ظاهری که مورد نیاز طبیب بدن است، اما طبیبان روحانی و کاملان، به این گونه ابزار و واسطه نیاز ندارند، زیرا همین که نام تو را از دور بشنوند تا اعماق وجود تو رسوخ می‌کنند و از حال درونی تو مطلع می‌شوند. آگاهی مرد واصل، پیوسته به علم ازلی و ابدی پروردگار است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول